- ۰ نظر
- ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۲۱
ابن سینا
من در میان موجودات از گاو خیلی میترسم.
زیرا عقل ندارد و شاخ هم دارد!
***
جورج برنارد شاو
مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت،
خیلی کثیف میشوی و مهمتر آنکه خوک از این کار لذت میبرد.
***
انیشتین
دنیا جای خطرناکی برای زندگی است.
نه به خاطر مردمان شرور،
بلکه به خاطرکسانی که شرارتها را می بینند و کاری درمورد آن انجام نمی دهند.
***
نلسون ماندلا
بگذار عشق خاصیت تو باشد
نه رابطه خاص تو با کسی……
آلبرت انیشتین
مرد به این امید با زن ازدواج میکند که زن هیچگاه تغییر نکند ،
زن به این امید با مرد ازدواج میکند که روزی مرد تغییر کند
و همواره هر دو ناامید میشوند.
***
چارلز استیون هامبی
خود فریبی به این صورت بیان شده است که
انگار روی وزنهای ایستادهاید تا خود را وزن کنید،
در حالی که شکمتان را تو دادهاید.
***
الیزابت استون
بچهدار شدن تصمیم خطیریست. با این تصمیم میگذارید که قلبتان تا ابد جایی در بیرون و دوروبر تنتان به سر برد.
***
جی.ام. بری
میشود از امشب قانون تازهای در زندگی بنا بگذاریم؟
همواره بکوشیم قدری بیشتر از نیاز، مهربان باشیم.
***
الکس تان
شاید چشمهای ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشکهایمان شسته شوند، تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفافتری ببینیم.
***
انتوان چخوف
دانشگاه تمام استعدادهای افراد از جمله بی استعدادی آنها را آشکار می کند.
***
پروفسور حسابی
جهان سوم جایی است که هر کسی بخواهد مملکتش را آباد کند،خانهاش خراب میشود
و هر کسی بخواهد خانهاش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد.
***
ویل دورانت
هر شکلی از حکومت محکوم به نابودی با افراط در همان اصولی است که بر آن بنا نهاده شده است، می باشد.
***
چرا من باید هر دفعه که میرم بقالی سر کوچمون یکم سیب زمینی و پیاز بگیرم تو راه برگشت هرچی دختر همسایه داریمو ببینم؟اه.ولی وقتی میرم مثلا موز و هلو و گلابی میگیرم هرچی رفیق گرسنه گدای بدبخت بی شعوره داد بزنن داداش علی من موز میخوام.. اون یکی میگه من هلو میخوام!
نویسنده:نیما ردفیلد
پر میکرد یادت، همه حجم خالی فضایم را
و خواستنت شیطنت میکرد، در مسیر نبض رگهایم
بوته نورس احساسم، ریشه دوانده بود در تری اشکهایم
همه روزه، میشنیدم صدای عشق را
حتی در قیژ قیژ، لولای در قدیمی
همه شب;
پشت پرده، سایه ای از جنس تو اردو زده بود
رویای هم آغوشیت نخ بادبادکی بود
که مرا بالا میکشاند تا دب اکبر
و در مجادله ناکوک دل و عشق،
کوچکتر از باخته شده بود "عقلم"
تو میدانستی;
رویای شیرینم، یخیست
"هایش" کردی
چه ساده تبخیر شد از گرمی نفسهایت...
نویسنده:نیما ردفیلد
امکان هجرت تو
تراوش می کند،از خطوط مبهم نگاهت
من پیشتر،دیده بودم
جرقه محال ماندنت را
در سایش دستانمان به رفتنت ایمان دارم،
چون ماهی آزاد به جریان آب
نبودنت،
مرا در سطح بزرگ اشکهایم پر از عطش میکند
چقدر سنگین شده اند شانه هایم!
آخر بعد از تو ترازوی تنهایی ام شده اند...
نویسنده:نیما ردفیلد