- ۰ نظر
- ۲۳ اسفند ۹۱ ، ۱۳:۴۶
چرا من باید هر دفعه که میرم بقالی سر کوچمون یکم سیب زمینی و پیاز بگیرم تو راه برگشت هرچی دختر همسایه داریمو ببینم؟اه.ولی وقتی میرم مثلا موز و هلو و گلابی میگیرم هرچی رفیق گرسنه گدای بدبخت بی شعوره داد بزنن داداش علی من موز میخوام.. اون یکی میگه من هلو میخوام!
نویسنده:نیما ردفیلد
پر میکرد یادت، همه حجم خالی فضایم را
و خواستنت شیطنت میکرد، در مسیر نبض رگهایم
بوته نورس احساسم، ریشه دوانده بود در تری اشکهایم
همه روزه، میشنیدم صدای عشق را
حتی در قیژ قیژ، لولای در قدیمی
همه شب;
پشت پرده، سایه ای از جنس تو اردو زده بود
رویای هم آغوشیت نخ بادبادکی بود
که مرا بالا میکشاند تا دب اکبر
و در مجادله ناکوک دل و عشق،
کوچکتر از باخته شده بود "عقلم"
تو میدانستی;
رویای شیرینم، یخیست
"هایش" کردی
چه ساده تبخیر شد از گرمی نفسهایت...
نویسنده:نیما ردفیلد
امکان هجرت تو
تراوش می کند،از خطوط مبهم نگاهت
من پیشتر،دیده بودم
جرقه محال ماندنت را
در سایش دستانمان به رفتنت ایمان دارم،
چون ماهی آزاد به جریان آب
نبودنت،
مرا در سطح بزرگ اشکهایم پر از عطش میکند
چقدر سنگین شده اند شانه هایم!
آخر بعد از تو ترازوی تنهایی ام شده اند...
نویسنده:نیما ردفیلد
شیخی بود حکیم که مریدان بسیار داشت روزی مردیدان نزد شیخ آمدند وگفتند ای شیخ بزرگ راه رسیدن به صبوری چیست. شیخ فرمود :40روز در بیابانی معتکف شوید مریدان گفتند.راه دیگری نیز وجود دارد ای شیخ دانا . شیخ فرمود 1ساعت از اینترنت پر سرعت ایران استفاده کنید . مریدان بهت زده به سرعت از نزد شیخ رفنتد و راه بیابان پیش گرفتند...!!!
نویسنده:نیما ردفیلد
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت : می خواهم ازدواج کنم. پدر خوشحال شد و پرسید : نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت : نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت: من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست. خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو. مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود. با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت: مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت : نگران نباش پسرم. تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی . . . !
نویسنده:نیما نیکخوی (نیما ردفیلد)
شما خلاف میکنید
امریکا: شما خلاف میکنید.پلیس شما را دستگیر میکند.احیاناً آن وسط مقادیری مشت و لگد توسط افسر پلیس دریافت میدارید. یک نفر از این صحنه فیلم میگیرید و در اینترنت پخش میکند. صحنه ضرب و شتم شما از 222 کانال خبری و سیاسی پخش میشود. پلیس رسوا میشود.پلیس از مردم امریکا عذرخواهی میکند.پلیس 15 میلیون دلار به شما غرامت میدهد.شما نیز به خاطر جرمیکه مرتکب شده اید مجازات میشوید.
ایتالیا: ...شما خلاف میکنید. پلیس شما را دستگیر میکند. شما به پلیس رشوه میدهید. شما آزاد میشوید!
فرانسه:شما خلاف می کنید اما پلیس شما را دستگیر نمیکند چون فعلاً به خاطر حقوق پایینش در حال اعتصاب است.
انگلیس:شما خلاف میکنید و پلیس یک مسلمان سیاه پوست عرب را به جای شما دستگیر میکند.
آلمان:شما خلاف میکنید و سگهای پلیس ردتان را پیدا میکنند و شما را دستگیر میکنند.
سوئیس: شما خلاف نمیکنید .پس نیازی به حضور پلیس نیست.
چین:شما خلاف می کنید.شما اعدام میشوید!
هندوستان:شما خلاف میکنید.پلیس شما را دستگیر میکند و شما عاشق دختر رییس پلیس میشوید و توسط اون دختر از زندان فرار میکنید و در حالیکه دو تایی آواز میخوانید و دور درخت میچرخید و روسری دورگردن معشوقه تان میپیچید و هی دستش را میگیرید و میکشید و ول میکنید به دوردستها فرار میکنید.
روسیه:شما خلاف میکنید اما قبل از آنکه توسط پلیس دستگیر شوید توسط گروههای رقیب کشته میشوید.
ایران: شما در خیابان راه میروید. شما اعدام می شوید !
نویسنده:نیما ردفیلد
پسر: بالاخره موقعش شد. خیلی انتظار کشیدم.
دختر: میخوای از پیشت برم؟
پسر: حتی فکرشم نکن!
دختر: دوسم داری؟
پسر: البته! هر روز بیشتر از دیروز!
...دختر: تا حالا بهم خیانت کردی؟
پسر: نه! برای چی میپرسی؟
دختر: منو میبوسی؟
پسر: معلومه! هر موقع که بتونم.
دختر: منو میزنی؟
پسر: دیوونه شدی؟ من همچین آدمیام؟!
دختر: میتونم بهت اعتماد کنم؟!
پسر: بله.
دختر: عزیزم!
-
-
-
بعد از ازدواج
-
-
-
کاری نداره! از پایین به بالا بخون!...
نویسنده:نیما ردفیلد